چشم در انتظار توست و دلم در گرو عشق تو ، دوست دارم تو را تنگ در آغوش بگیرم و تمام دلتنگیهایم را با شعرهایم به سرزمین چشمانت هدیه کنم ، دوست دارم شبنم های دلواپسی ام را در روی گل گونه هایت جاری سازم ، صورتت را از اشکهایم خیس کنم و تو محکمتر و بلندتر از همیشه به من بگویی خجالت بکش .
وقتی که برگی روی زمین میفته ، حس می کنم گریه ی بی صداشو ، حس می کنم چی می گذره تو قلبش ، وقتی میبینه مرگ لحظه هاشو ، آخه منم یه برگ خشک و زردم .
عاشقی روز قرمز تولدش شمع فوت می کند ، طفلی شمع فقط سکوت می کند .
در دنیا تن مرد و نامرد هر دو یکیست ، روزگار باید گذشت تا بدانی مرد کیست !
نظرات شما عزیزان: